من و آبجیم !

هرچی که بشه

من و آبجیم !

هرچی که بشه

هییییییییییییی!!!

دیروز ...

نمی دونم خوب بود یا بد !

طی یک نقشه و توطئه ی از پیش تعین شده با آبجی کوچیکه قرار شد که بریم دوست امیر و علی رو ببینیم اگه آبجی کوچیکه خوشش اومد و اوکی داد اینا با هم دوست شن !!! (شروین چی؟! اونم بازی خوب!!) همه چیز از اولش به هم پیچید...

صبح من و آبجیم خواب موندیم... امروز پنجشنبه بود و بازم با جناب آقای استاد چشم پاک کلاس داشتیم... سوای استاد، کلاس خداییه!! کر کر خنده و پچ پچ بازاره... نه همه اش آزادی و حرف می زنی کلاسه زود تموم می شه!
بعدشم که کلیات داشتیم و ول بودیم... خدا این نمازخونه رو از ما نگیره! ناهار قیمه بود...آبجیمو گذاشتم سر کلاس و بیرون نشستم و از تمام وقایع براش نوشتم... این هیکل سیا داره کفر منو در میاره!!! ایکبیری.. من نمی دونم چرا بعضی ها اینقدر بیشعورن!

تا ساعت  داشتیم مشقای علی و می نوشتیم خانوم کتابخونه اییه داشت بیرونمون می کرد دیگه که مشقاش تموم شد... همه ی پشتیبانا اینجوری مشق می نویسن؟!
بعدشم که حسابی تو ترافیک گیر کردیم و میترا و علی دعواشون شد و علی سگ بود... اون یکی علی هم مورد قبول آبجی کوچیکه قرار نگرفت... آخی چقدر دلم براش سوخت....

آبجیم دیرش شده بود... شروینم که ول نمی کرد، همه ی زنگاش میس شد....آبجیمو که رسوندم، تو ماشین از امیر اعتراف گرفتم.... بماند که مامی چقدر داد زد سرم که چرا اینقدر دیر اومدی....

الانم که پیله کرده  به من ... ولمم نمی کنه..... ای خدا اینا کی می خوان دست از سر من بردارن آخه؟! خلم کردن....

ببینم شما ها همه اتون مثل من با مامان باباتون مشکل دارید؟!
نظرات 1 + ارسال نظر
ممول جمعه 20 بهمن 1385 ساعت 03:51 ق.ظ http://www.memol125.blogsky.com

چرا دیگه نمینویسین تو و ابجیت؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد