اینم از جمعه ی من !
امروز دختر خوبی بودم!
دیشب می خواستم زودی بخوابم تا از امروز بشینم درس بخونم.. تو دو سه هفته ی دیگه یه عالمه امتحان دارم... نمی دونم چرا این ترم درسامون سخت شده! شاید من تنبل شدم... یادم باشه از بچه ها بپرسم !!
دیشب تا ساعت 4 بیدار بودم و آهنگ دانلود می کردم، این وسطا هم به خاطر جلوگیری از سر رفتن حوصله با یه آقا هندی چت کردم....!
از12 که بیدار شدم تا 12:30 ول می زدم تا اینکه خواهرم اومد و گفت عروسی پسر خاله ام هفته ی دیگه اس... فقط اینو بگم که جشنشون تهران نیست و من واسه نرفتن باید بهانه می داشتم و چه بهانه ای بهتر از امتحان... رو این حساب زودی پریدم سر کتابم ! حالا کاش خوندنم می اومد... دیدم نمی شه! پاشدم رفتم یه دوش گرفتم خواب از سرم بپره!
اوه اوه! ناهار ماهی بود، واسه همین مجبور شدم عدس پلویی که از دیشب مونده بود و واسه خودم گرم کنم و بیام تو اتاقم(بماند که بوی ماهی داشت خفه ام م کرد)
ناهار و خوردم و هیچ بهانه ای واسه درس نخوندن نداشتم... ! اهههههه
ساعت 4:30 مامان و خواهرام رفتن لباساشونو پرو کنن...منم وقت گیر آوردم واسه استراحت! به آبجی کو چیکه زنگ زدم و حرفیدیم...(قول داد از فردا نوشتن و شروع کنه!) اونم داشت لغت در می آورد...
امیر و بگو از صبح زنگ نزده ! دارم واسش، صبر کن! ( تو که می دونی سرش شلوغه و یه خروار کار سرش ریخته، چرا می خوایی حرصتو سر اون خالی کنی؟!)
6 تا 7:30 خوابیدم...7:45 امیر زنگ زد...بعدش دوباره از روی ناچاری مجبور شدم بشینم سر درسم.... تموم نمی شه که... بچه می کنه انگار..! و من طی یک عمل کاملا نا جوانمرانه تعطیلش کردم و رفتم شام..!
نمی دونم چرا تازگی ها دستام می لرزه. سر شام کاسه ی ماست از دستم افتاد و بشقابم شکست...! فکر کنم معتاد شدم! آدم همینجوری رو هوا هم معتاد می شه؟! باید برم آزمایش خون بدم تا معلوم شه؟!
بعد از شام هم تا همین الآن بیکارم و نشستم پای کامپیوتر... راستش منتظرم امیر زنگ بزنه شب بخیر بگیم و بخوابم...
خیلی خسته ام. لنزمم که داره چشامو کور می کنه. یادم باشه برم دکتر...
اهه اروز چقد نوشتم! باید یه ترتیبی بدم که نوشته هام اینقدر طولانی نشه...! نظر شمام همینه؟!
بر می گردم...
امضاء:
آبجی بزرگه !!
سلام نازی چه بامزه دیگه همیشه میام می بینم راستی شماها ازدواج کردین و خواهر واقعی هستین اما فکر نکنم احساس می کنم دوست صمیمی هستین
سلااام
نه بابا شوهر چی؟! هنوز مخمون تعطیل نشده اونقد که بریم شوهر اختیار کنیم...
بازم بیا که منتظرتیم.....
تو قاموس ما.. ما خواهریم تا تعریفت از خواهر چی باشه...!
اها پس دوست پسراتون بیدم الان فهمیدم
سلام. منم از ماهی بدم می آد و با کسایی که از ماهی بدشون می آد هم زاد پنداری دارم!
من هم آخر هفته انده الاف بودم! این عوامل من رو به اینجا رسوند که بهتون لینک بدم!
آجییها به منم لینک میدید!!!
خوش باشید
سلام خیلی خوب بود موفق باشید خوش به حالتون که با همید
به به. دوتا آبجی دوست داشتنی...شماها هم مثل من و آبجی کوچیکم ( که نیم متر درازتره ) با هم زیادی جور در میاین؟ راستی تازه اومدین اینجا؟ تازه یا کهنه...خوش اومدین...